گلاره



من تا همین چند سال پیش نسبت به آدما خیلی مهربون بودم. حتی اگه دلم می‌شکست و بدی می دیدم سعی می کردم خودم خوب باشم و به بقیه کاری نداشته باشم ، گوشم پر بود از این جمله های تو خوب باش و به جهان انرژی مثبت بده که دو چندان به سوی خودت بر میگرده . و اون خطا ها و اشتباه ها رو از ذهنم به مرور زمان کم رنگ می کردم . اما حالا با گذشت زمان و تکرار قضایا پخته تر شدم . به حقیقت ها بیشتر رسیدم ، به واقع آدمی که کوچیکترین اذیت رو از جانبش دیدی باید بی برو و بر گرد از زندگیت حذفش کنی ، مطمئن شدم واژه " بخشیدن " رو خیلی ها نمیفهمن و براشون تعریف نشده ، دو باره و صد بار حرکت احمقانه شون رو تکرار کردن ‌. 

حتی اگه یه روز هم دیدین که یه شخصی دیگه به خود مستقیم شما آسیب نمیزنه ولی می بینید رفتار و حرف هاش باعث رنج و آزار یه آدم دیگه میشه ، اون آدم منفور رو سریعا از زندگیتون حذف کنید چون دو پس فردا دیگه نوبت ریختن زهرش به شماست.

خلاصه هر چقدر آدمای کمتری در زندگی وجود داشته باشن به نسبت آرامش بیشتر میشه .

هیچ وقت کیفیت رو فدای کمیت نکنید .

قانون " حذف آدمای منفور و نفهم" حتی شامل افراد درجه یک خانواده میشه ، چه برسه به فک و فامیل، دوست و آشنا که حذف کردنشون مثل آب خوردنه:) 



زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره،زندگی دیگران به من ربطی نداره ، زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره 

والا آخه زندگی و کار بار دیگران به من چه ربطی داره آخه! 



بله من تنها نیستم که وقتی به غم هام فکر میکنم و های های اشک میریزم، قبلا یه نفر مشابه من همین کار رو کرده ! 
ری رآ یکی از عزیزترین دخترای وبلاگ نویس شیراز 
گاهی هم فکر میکنم کاش ری رآ هیچ وقت به ایران برنمیگشت .
از رضا شنیده بودم خیلی سال آلمان زندگی کرده.
زندگی جای دیگری است

از دیشب تمرین صریح حرف زدن رو شروع کردم، یعنی دقیقا در مورد محور و موضوع اصلی با طرف مقابلم بحث میکنم. 
مثلا" سلام خوبی؟" گاهی از همین دو کلمه ، دو هزار چت  از این شاخ به اون شاخه بین دو نفر رد و بدل میشه، خب از این پس سریع  و شفاف میرم سر اصل مطلب " سلام ، ممنونم خوبم، کارم داشتی؟"  . حتی خوب بودن طرف مقابلم برام مهم نیست :)) والا مگه طرف مقابل دکتر یا روانشناس هست، حال مون رو خوب کنه ؟! 
حاشیه رفتن تو حرف زدن باعث میشه اون حرفی که مدت ها تو دلت مونده و نخواستی به کسی بگی و هر بار تو دلت با یه بیخیالی ازش گذشتی ، یهویی وسط مکالمه گاف بدی  .
یا اینکه از بعضی جمله هات سو برداشت میکنن .
زمان رو  بیهوده تلف میکنیم برای بی نتیجه ترین بحث دنیا 
 و گاهی هم از خودت شخصیت یه آدم حراف و ساده لوح و ابله رو توی ذهن دیگران میسازی .
به قول گفتنی کم گوی و گزیده گوی چون دُر.‌  
و اینکه حد و حدود شخصیتت رو برای دیگران طوری معین کنی که به حریم ت نشه .

با  فیلم و سریال دیدن ، رمان و درس خوندن ، کوه رفتن ، آفتاب گرفتن، کیک پختن ، دراز کشیدن توی تاریکی مطلق و استشمام عطر اردیبهشت که باعث میشه حال و هوای لاهیجان برام یاد آوری بشه و گاهی وقتا خیلی کم موسیقی بی کلام گوش دادن حالم خوبِ خوب میشه :) و از تمام فضاهای غم و غصه و بی پناهیم چند لحظه ی فاصله میگیریم .
خیر سرم تجربی بودم یا خوندم و چندین سال هم کنکور دادم اما تا حالا به تفاوت گل لاله و شقایق فکر نکرده نبودم و اشتباه میگرفتم دوتاشونو:) با طبیعت گردی این تفاوت رو لمس کردم ، که گل لاله بیشتر کوهستانی هست با سه گلبرگ ، ساقه ی کوتاه  و برگ پهن  ، شقایق تو مزرعه و سبز زارِ با ساقه ی ۳۰ سانتی و تعداد چهار گلبرگ .


برای بیخیالی از آزمون رانندگی افسر قبل از امتحان پرانول میخوردم اما برای چهارمین بار بخاطر فاصله پارک دوبل از جدول ( می ترسیدم به جدول بزنم و فرمان دوم رو زود می پیچوندم و فاصله م زیاد می شد) رد شدم .

طی این مدت حجم‌ استرس و اضطراب های که دارم تحمل میکنم. سرفه هامو شدیدا زیاد و عصبی کرده ، خودم میدونستم هیستریک شدم ( یعنی بیماری روانی که علائمش روی جسم به صورت فیزیکی اثر داره ) ، اما خب هر چی به خانواده میگفتم این موضوع رو درک نمیکردن  و به زور میگفتن ریه ت خراب شده، حساسیت فصلی داری ، سل گرفتی :/ و به اصرارشون وقت فوق تخصص ریه برام گرفتن بعد از چک آپ کامل فرمودن سالمی و هیچ آلرژی نداری ، ریه تم خوبه ، دیگه تعریف نکردم که تف به ریا لایف استایل زندگیم کوهنوردیه :دی 

دکتر فقط چند بسته قرص برام نوشت و نوبت ۱۶ تیر برا ویزیت مجدد زد. وقتی اومدم خونه اسم قرص ها رو سرچ کردم دنیا رو سرم خراب شد :( 

سرترالین نوشته برای ضد افسردگی با دوز 50میلی گرم در روز ! با لوراتاژل اصلا فکر نمی کردم وضعیت روحیم انقدر نابود باشه و یه دل سیرم اشک و آه ریختم 

هیچی دیگه حالا صبح تا شب ، یه مشت قرص ویتامین و آهن و ضد افسردگی و ضد حساسیت میندازم بالا :( 

 چند ماهه تمام اکانت های مجازیم اینستاگرام، توئیتر،یوتیوب، پینترست، خلاصه همه چی رو بستم و  تمرکزم رو گذاشتم برای یه تغییر مثبت ( البته شایدم یه راه اشتباه باشه ) اما به هر حال حتی تصورشم منو شاد میکنه و باید بلخره حرکتی بزنم ، امیدوارم تلاش هام نتیجه بده فقط اون تغییر میتونه حالمو خوب کنه و از این وضعیت در جا زدن نجاتم بده .

عنوان : کوچ ،حجت اشرف زاده


گفتم یادته توی پروفایلت نوشته بودی «بهترین انتقام موفقیته»؟ گفت آره بعد ازینکه شریکم سرم کلاه گذاشت و مغازه رو بالا کشید اونو نوشتم گفتم نمیدونم چقد عملیش کردی، ولی این جملت خیلی مهم شد توی زندگی من وقتی اون بخاطر پول رفت همون لحظه و همونجا رومو برگردوندم و مسیر خودمو ادامه دادم این ماه قد یه سال درامد کل خونوادش کار کردم گفت پس هنوز درگیری گفتم نه اصلا هیچی با خودم نیاوردم که درگیرش شم، همون لحظه و همونجا همه چیو جا گذاشتم ولی الان که به اینجا رسیدم گاهی با خودم میگم «همین بود؟ پول که اینقد مهم بود همینه؟» بعدش دلم میگیره، انگار با یه چیز کم ارزش معامله شده باشم گفت الان چطوری؟ خوشبختی؟ گفتم نه ولی توی مسیر خوشبختی ام

نویسنده حمید.میم 




هیچ وقت فکر نمی‌کردم ، یه روزی من مامور بشم برای این وبلاگ کادو تولد هدیه بدم به نیابت از سه تا دوست صمیمیش از سه نقطه ی کشور . با سلیقه ی خودم حتی ! روی کارت براش نوشتم " زیستنت بدون درد و حرمان "  

دنیا چقدر جای عجیب و غریبی هست 

غیر قابل تصور و شدیدا خوشحال کننده ست خدایا :)) 

حتی شمارشو گرفتم و باهاش حرف زدم و آدرس خونه شونم واسم فرستاد ! 

قول گرفت همدیگو ببینیم 

نگفته بودم ؟! من از آدمای  که به شدت دوستشون دارم فرار میکنم ؟ و سعی میکنم هیچ ارتباطی نداشه باشم و همونطوری از دورا دور نوشته هاشو ، شخصیتشو و سبک فکرشو ستایش کنم .

 اصلا گاهی وقتا حس خدا رو اینجور وقتا خیلی خوب درک میکنم ، شاهد تمام سکانس های زندگی بنده هاش باشه  .

عاشقانه از دور همیشه خوندمش و باهاش زندگی کردم . لبریز از تفکر و آرامش هست ‌.

باورم نمیشه داره واقعی میشه ! حتی خودم مستقیم باهاش صحبت کنم و کادو تولد دوستای صمیمیش براش پست کنم :) 

دوست دارم مثل مروارید تو صدف حفظش کنم :)

ولی دیگه بعد از این همه سال وقتشه به شما وبلاگ "محبوب دلم "توی تمام این سال ها معرفی کنم :) 

زندگی طبق معمول 



واژه ی "غربت " برام یه احساس متضادی داره ، از طرفی با وجود حق انتخاب گزینه نزدیک و دور، با پافشاری تمام کیلومتر ها فاصله رو انتخاب کردم‌، اکثر اوقاتم خیلی راضیم از شرایط جدیدم و در زمان حال زندگی میکنم و تازه فهمیدم زمان حال اصلا چی بوده که من یک چهارم قرن عمر بی خبر بودم !
اما غافل از اینکه کوچیک ترین خاطراتی از گذشته در این اثنای شلوغی ها برام یادآوری بشه !وای لعنتی حتی اون لحظه دلم برای " آدمای که ازشون متنفرم" شدیدا مچاله میشه !

این حس ها رو درونم مخفی نگه داشتم و دوست ندارم برای هیچکس بجز اینجا بازگو کنم . بخاطر همین توی ذهن همکلاسی هام اینطوری نقش بستم ، " یه دختر کورد شاد، تابناگوش میخنده با ده ساعت فاصله از خونشون :) ".چند وقت پیش یکی از همکلاسی های تبریزیم بهم  میگفت من هر وقت دل تنگ خونه میشه یاد تو میفتم ، میگم خدایا من دو ساعت فاصله دارم و گلاره ده ساعت ولی ببین چقدر شاده :)) 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شرکت نیک پلاست تولید کننده انواع پروفیل قاب عکس و قرنیز PVC هر چی که بخوای Alfreada مجله فناوری دیجیاتو سازه های پیش ساخته sayedmahdi تور برتر ، تور لحظه آخری رونق تولید کاشی کاران اینتکس تهران